-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 چو خود بر لوح زنگاری قلم زد سپر بود و زتیغ خود علم زد
2 درآمد پیک پیش شاه حالی بداد آن نامه را در جای خالی
3 چو شاه آن نامه را برخواند یکسر دلش آشفته گشت از شاه قیصر
4 شه عالی صفت را بی خرد خواند بخواری پیک را از پیش خود راند
5 بزودی ره برید آن پیک خوش رو درآمد همچو بادی پیش خسرو
6 ز بیدادی آن شاهش خبر کرد شه از خشمش جهانی را حشر کرد
7 نه چندان خلق گرد آورد قیصر که چندان خلق، باشد روز محشر
8 همه صحرا و دشت از مردپرگشت نیافت از خلق سوزن جای در دشت
9 ز ریگ و برگ، لشکر را عدد بیش ز هر سوییش هر ساعت مدد بیش
10 ز چرخ ار سوزن عیسی فتادی ندانم تا زمینش راه دادی