- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 چو هجر راه من تشنه در سراب انداخت سکون سفینه به گرداب اضطراب انداخت
2 فلک ز بد مددیها تمام یاران را چو دست بست گلیم مرا در آب انداخت
3 زمانه دست من اول به حیله بست آن گه ز چهره شاهد مقصود را نقاب انداخت
4 به جنبشی که نمود از نسیم کاکل او هزار رشتهٔ جان را به پیچ و تاب انداخت
5 گرفت محتشم از ساقی غمش جامی که بوی او من میخواره را خراب انداخت