1 چو حسن سبز تمنای اهل دید بود مباش گو به چمن گل چو سرو و بید بود
2 به بزم شوق، پی آب خوردن دل ما سفال سبز به از چینی سفید بود
3 فلک چگونه گشاید دری به روی کسی که هر ستاره ی او قفل بی کلید بود
4 کدام فیض که در محفل محبت نیست چراغ کشته ی این انجمن شهید بود
5 ترا که فصل شباب است جام می مگذار که می به دست جوانان حنای عید بود
6 سلیم را ز جنون نیست بیم کشته شدن که مست عشق ترا تیغ، برگ بید بود