-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 چو تیر غمزه افکندی به جان ناتوان آمد دگر زحمت مکش جانا که تیرت بر نشان آمد
2 سحرگه تر نشد در باغ کام غنچه از شبنم که لعلت را تصور کرد و آتش در دهان آمد
3 نمازم کرد تلقین شیخ و آخر زان پشیمان شد که ذکر قامت آن شوخ اول بر زبان آمد
4 هلاکم بیوصیت خواست تا کس نشنود نامش ز رسوائی چو من زان رو به قتلم بیکمان آمد
5 رسید افکنده کاکل بر قفا طوری که پنداری قیامت در پی سر آفت آخر زمان آمد
6 مه من طفل و من رسوا و این رسوائی دیگر که هرجا مجمعی شد قصهٔ ما در میان آمد
7 همان بهتر که باشم محتشم در کنج تنهائی که با هرکس دمی همدم شدم از من به جان آمد