-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 چو تازه کرد جهان نوبهار و رفت خزانی تهیست دستم ساقی بیار باده که جانی
2 وگر چو دستِ من است ای پسر تهی شده مشکت دو اسبه از پیِ می شاید ار الاغ دوانی
3 چه گونه فوت توان کرد خاصه موسمِ گلها دمی که نه به لبِ کشت زار و آبِ روانی
4 شراب و سبزه و آب روان و شاهد و مطرب همین ست مایه و اسباب و دستگاه جهانی
5 نبینی ای پسر اندر جهان فانی چیزی نه خوشتر از دل بیغم نه خوبتر ز جوانی
6 نشاط و عیش کنم روز کاختیار تو داری چو اختیار ز دستت برفت خود نتوانی
7 در آن نفس نرسی کز تو شادمانه برآید اگر توقف اندیشهای به کار رسانی
8 غم جهان مخور و باده خور که آن به تو ماند به عیش میگذران تا در اندهان بنمانی
9 چو بر تو میگذرد عمر اگر خوشی و اگر نه بکوش تا همه عمرت به خوش دلی گذرانی
10 غنیمت است جوانی بیا و خوش دریابش چه سود از آن که به سر چون رسید قدر بدانی
11 به نقد دامنِام روز گیر فردا کس نشان بهره ندیده است و آن بَسَت به نشانی
12 نهان بباش نزاری به خویشتن که چنان به که در نهان تو پیداست رازهای نهانی