1 چو با دشمنت فرصتی دست داد مکن چز بدان ابتکار کار خویش
2 که گر در نیائی از آن در بجهد عدوت از همان در درآید به پیش
3 مبادا کز آن پس پشیمان شوی چنان فرصتت کم دهد دست بیش
1 مرا ز جور تو ای روزگار سفله نواز بسیست غصه چگویم که قصه ایست دراز
2 بناز میگذرانند عمر بیهنران هنروران ز تو افتاده اند در تک و تاز
1 ایدل گرت شناختن راه حق هواست خود را بدان که عارف خود عارف خداست
2 غم ره مده بخویشتن ار وقت خوش نماند زیرا که وقت فوت شد اما خوشی بجاست