- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 چو مست من ز خمار شبانه برخیزد هزار فتنه و شور از زمانه برخیزد
2 چو تیر جور نهد بر کمان ز میدانش هزار کشته برای نشانه برخیزد
3 نشان من به خیال میان او گم باد بود خیال دویی از میانه برخیزد
4 ز تف خون دلم بس که نم رود بالا گیاه محنتم از بام خانه برخیزد
5 بود بهانه منع نظاره برقع زلف خوش آن زمان که ز پیش این بهانه برخیزد
6 اثر نماند ز من زان نشست شعله آه ز خس چو سوخته شد کی زبانه برخیزد
7 گمان مبر که چو گردد وجود جامی خاک به هیچ بادی ازین آستانه برخیزد