چو از داغ فراقت شعله حسرت از هلالی جغتایی غزل 100

هلالی جغتایی

آثار هلالی جغتایی

هلالی جغتایی

چو از داغ فراقت شعله حسرت به جان افتد

1 چو از داغ فراقت شعله حسرت به جان افتد چنان آهی کشم از دل، که آتش در جهان افتد

2 سجود آستانت چون میسر نیست می‌خواهم که آنجا کشته گردم، تا سرم بر آستان افتد

3 نماند از سیل اشک من زمین را یک بنا محکم کنون ترسم که نقصان در بنای آسمان افتد

4 به راهت چند زار و ناتوان افتم، خوش آن روزی که از چشمت نگاهی جانب این ناتوان افتد

5 تن زار مرا هر دم رقیب آزرده می سازد چنین باشد، بلی، چون چشم سگ بر استخوان افتد

6 هلالی آن چنان در عاشقی رسوای عالم شد که پیش از هر سخن افسانه او در میان افتد

عکس نوشته
کامنت
comment