چو عزم کاری از مسعود سعد سلمان دیوان اشعار 14

مسعود سعد سلمان

آثار مسعود سعد سلمان

مسعود سعد سلمان

چو عزم کاری کردم مرا که دارد باز؟

1 چو عزم کاری کردم مرا که دارد باز؟ رسد به فرجام آن کار کش کنم آغاز

2 شبی که آز برآرد کنم به همت روز دری که چرخ ببندد کنم به دانش باز

3 اگر بتازم گیتی نگویدم که بدار وگر بدارم، گردون نگویدم که بتاز

4 نه خیره گردد چشم من از شب تاری نه سست گردد پای من از طریق دراز

5 به هیچ حالی هرگز دو تا نشد پشتم مگر به بارگه شهریار و وقت نماز

6 چو در و گوهر در سنگ و در صدف دایم ز طبع و خاطر در نظم و نثر دارم آز

7 ز بی‌تمیزی این خلق هرچه بندیشم چو بی‌زبانان با کس همی نگویم راز

8 نمی‌گذارد خسرو ز پیش خویش مرا که در هوای خراسان یکی کنم پرواز

9 اگرچه از پی عز است پای باز به بند چو نام بند است آن عز همی نخواهد باز

10 تنا بکش همه رنج و مجوی آسانی که کار گیتی بی‌رنج می‌نگیرد ساز

11 فزونت رنج رسد چون به برتری کوشی که مانده‌تر شوی آن‌گه که برشوی به فراز

عکس نوشته
کامنت
comment