- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 چو عزم کاری کردم مرا که دارد باز؟ رسد به فرجام آن کار کش کنم آغاز
2 شبی که آز برآرد کنم به همت روز دری که چرخ ببندد کنم به دانش باز
3 اگر بتازم گیتی نگویدم که بدار وگر بدارم، گردون نگویدم که بتاز
4 نه خیره گردد چشم من از شب تاری نه سست گردد پای من از طریق دراز
5 به هیچ حالی هرگز دو تا نشد پشتم مگر به بارگه شهریار و وقت نماز
6 چو در و گوهر در سنگ و در صدف دایم ز طبع و خاطر در نظم و نثر دارم آز
7 ز بیتمیزی این خلق هرچه بندیشم چو بیزبانان با کس همی نگویم راز
8 نمیگذارد خسرو ز پیش خویش مرا که در هوای خراسان یکی کنم پرواز
9 اگرچه از پی عز است پای باز به بند چو نام بند است آن عز همی نخواهد باز
10 تنا بکش همه رنج و مجوی آسانی که کار گیتی بیرنج مینگیرد ساز
11 فزونت رنج رسد چون به برتری کوشی که ماندهتر شوی آنگه که برشوی به فراز