چو غافل از اجل صیدی سوی از محتشم کاشانی غزل 276

محتشم کاشانی

محتشم کاشانی

محتشم کاشانی

چو غافل از اجل صیدی سوی صیاد می‌آید

1 چو غافل از اجل صیدی سوی صیاد می‌آید نخستین رفتن خویشم در آن کو یاد می‌آید

2 من پا بسته روز وعده‌ات آن مضطرب صیدم که خود را می‌کشم در قید تا صیاد می‌آید

3 اگر دیگر مخاطب نیستم پیشش چرا قاصد جواب نامه‌ام می‌آرد و ناشاد می‌آید

4 به خون ریز من مسکین چو فرمان داده‌ای باری وصیت میکن از من گوش تا جلاد می‌آید

5 بتان را هست جانب دارای پنهان که خسرو را به آن غالب حریفی رشک بر فرهاد می‌آید

6 دلیل اتحاد این بس که خون میرانداز مجنون به دست لیلی آن نیشی که از فساد می‌آید

7 دل خامش زبانم کرده فرقت نامه‌ای انشا که هرگه می‌نویسم خامه در فریاد می‌آید

8 ببین ای پند گوآه من و بر مجمع دیگر چراغ خویش روشن کن که اینجا باد می‌آید

9 چنان می‌آید از دل آه سرد محتشم سوزان که پنداری ز راه کوره حداد می‌آید

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر