-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 چو غافل از اجل صیدی سوی صیاد میآید نخستین رفتن خویشم در آن کو یاد میآید
2 من پا بسته روز وعدهات آن مضطرب صیدم که خود را میکشم در قید تا صیاد میآید
3 اگر دیگر مخاطب نیستم پیشش چرا قاصد جواب نامهام میآرد و ناشاد میآید
4 به خون ریز من مسکین چو فرمان دادهای باری وصیت میکن از من گوش تا جلاد میآید
5 بتان را هست جانب دارای پنهان که خسرو را به آن غالب حریفی رشک بر فرهاد میآید
6 دلیل اتحاد این بس که خون میرانداز مجنون به دست لیلی آن نیشی که از فساد میآید
7 دل خامش زبانم کرده فرقت نامهای انشا که هرگه مینویسم خامه در فریاد میآید
8 ببین ای پند گوآه من و بر مجمع دیگر چراغ خویش روشن کن که اینجا باد میآید
9 چنان میآید از دل آه سرد محتشم سوزان که پنداری ز راه کوره حداد میآید