- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 چو شمع جلوه شبها عارض جانانه می سوزد نگه در دیده ام بی تاب چون پروانه می سوزد
2 سراپا محشر پروانه ام بی شمع رخساری به تن هر قطره خونم بسکه بی تابانه می سوزد
3 دمی بی شغل عشقت نیست دل در سینه می دانم که این کودک زآتش بازی آخر خانه می سوزد
4 شبی کز گرم خونیهای مینا چهره افروزی ز عکست می چو داغ لاله در پیمانه می سوزد
5 زشمع جلوه اش بزم که روشن گشته است امشب که بر بی تابیم جویا دل پروانه می سوزد
6 عاشق از بیداد دل آزار بی حد می کشد هر چه هر کس می کشد از پهلوی خود می کشد
7 تا به آسانی تواند عقده دل را گشود همچو ناخن استخوان پهلویم قد می کشد
8 بد بگو ناصح مرا وز خوب و زشت او مگو دل به آن رخسار اگر نیک است اگر بد می کشد
9 خط او نام خدا بسیار رنگین جلوه است خون به خود این سبزه جای آب از آن خد می کشد
10 کافرم جویاگر انگشتی ز انگشتر بدید هر قدر تنگی دل از چرخ زبرجد می کشد