- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 چین فدا باد زلف پرچین را مدد از کفر می رسد دین را
2 همچو دل دین به باد می دادم چه کنم چشم عاقبت بین را
3 می توان کرد جای در دل سنگ چه توان کرد قلب سنگین را
4 تا نمودی جمال، گم کرده همچو عنقا وجود، تسکین را
5 بی می صاف شاد نتوان کرد دل اندیشه ناک غمگین را
6 گر توانی به بوریا سازی نتوان دید نقش قالین را
7 ترسم از شام و عصر هجران است گر نخوانم نماز پیشین را
8 چند باشی سوار ای واعظ همچو اطفال، اسب چوبین را
9 بر چنین اسب بسته ای خوش تنگ از کتب زیر ران خود زین را
10 هر که ز اخلاص خواند الحمدی تو سعیدا بگوی آمین را