- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 مرغی ز آشیانه به سیر چمن پرید خاری ز شاخ گل بتن نازکش خلید
2 بد گفت فطرت چمن روزگار را از درد خویش و هم ز غم دیگران تپید
3 داغی ز خون بی گنهی لاله را شمرد اندر طلسم غنچه فریب بهار دید
4 گفت اندرین سرا که بنایش فتاده کج صبحی کجا که چرخ درو شامها نچید
5 نالید تا به حوصلهٔ آن نوا طراز خون گشت نغمه و ز دو چشمش فرو چکید
6 سوز فغان او بدل هدهدی گرفت با نوک خویش خار ز اندام او کشید
7 گفتش که سود خویش ز جیب زیان بر آر گل از شکاف سینه زر ناب آفرید
8 درمان ز درد ساز اگر خسته تن شوی خوگر به خار شو که سراپا چمن شوی