-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 مرغ دلم به زلف تو تا ساخت خانهای یکباره کرد از من مسکین کرانهای
2 مرغ از برای دانه فتد در کمند شوق زلفش کمند دل شد و آن خال دانهای
3 دل بستد از دو دستم و در پای غم فکند میخواست گوییا بت بدخو بهانهای
4 ای دوستان فراق بت گلعذار من کردم ز خون دل به رخ جان نشانهای
5 گه سنگ بوسدش کف پا گاه شانه زلف مسکین منم که کمترم از سنگ و شانهای
6 وصف جمال و قامت او نیست حدّ ما هست او میان مجمع خوبان یگانهای
7 نرگسصفت دو چشم تو مخمور خوش بود در پا فتاد عیش چو تیر نشانهای
8 از آتشی که از رخ خوب تو در دلست هردم زنند غایت شوقت زبانهای
9 عشقی که با رخ تو مرا هست در جهان باشد حدیث خسرو و شیرین فسانهای