شاد کن جان من، که غمگین است از عراقی غزل 31

شاد کن جان من، که غمگین است

1 شاد کن جان من، که غمگین است رحم کن بر دلم، که مسکین است

2 روز اول که دیدمش گفتم: آنکه روزم سیه کند این است

3 روی بنمای، تا نظاره کنم کارزوی من از جهان این است

4 دل بیچاره را به وصل دمی شادمان کن، که بی‌تو غمگین است

5 بی‌رخت دین من همه کفر است با رخت کفر من همه دین است

6 گه گهی یاد کن به دشنامم سخن تلخ از تو شیرین است

7 دل به تو دادم و ندانستم که تو را کبر و ناز چندین است

8 بنوازی و پس بیازاری آخر، ای دوست این چه آیین است؟

9 کینه بگذار و دلنوازی کن که عراقی نه در خور کین است

عکس نوشته
کامنت
comment