-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 قیمت به خود از عشق تو ارزان بگذارد خواهد که دلم پا به سر جان بگذارد
2 خواهم به تو هنگامه هجران بنویسم جانا اگر این دیده گریان بگذارد
3 کرده سفر زنگ دل اندر خم زلف گر آب و هوایش به غریبان بگذارد
4 ترسم بگه وصل چنان عمر نپاید تا دیده قضای شب هجران بگذارد
5 گفتم به سوی گوشه عزلت بگریزم گر زلف توام دست ز دامان بگذارد
6 ای باد خزانی به گل اینقدر امان ده تا مرغ سحر پا به گلستان بگذارد
7 گو باد صبا تا گذرد بر سر کویش پیغام من زار پریشان بگذارد
8 گوید صنما چند ز هجران تو (صامت) مجنون شود و سر به یابان بگذارد
9 آن کس که نموده است مرا یوسف دلبند باری قدمی جانب زندان بگذارد