-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 عافیت را جامه گر بردوش ما افتاده تنگ اهل دل را از لباس پاره نبود عار و ننگ
2 خرقهٔ پر پنبهٔ ما عالمی را داغ کرد می گذارد پنبه هر شب ماه بر دوش پلنگ
3 [کشتی] را چون قضا خواهد شکستن حاضر است تیشه بر دندان ماهی اره بر پشت نهنگ
4 در طلب سستی و می گویی که مطلوبم کجاست ورنه پیدا می توان کردن خدای خود ز سنگ
5 نیست الفت با غریبان، دور را هرگز که خود بر سرش گل می زند بر شیشهٔ افتاده سنگ
6 اهل دل دایم سعیدا در جهاد اکبرند صلحشان با دشمن است و کارشان با خویش جنگ