مرا زنجیر زلف او از ابن یمین فریومدی غزل 272

ابن یمین فریومدی

ابن یمین فریومدی

ابن یمین فریومدی

مرا زنجیر زلف او بدان سان کرد دیوانه

1 مرا زنجیر زلف او بدان سان کرد دیوانه که از سودای او کشتم ز عقل خویش بیگانه

2 رموز حسن لیلی را که دریابد بجز مجنون بدین ده ره نیارد عقل هر فرزانه

3 گرم سر در سر کارش رود زو بر ندارم دل توانم دل ز جان برکند و نتوانم ز جانانه

4 بمجلس گر بر اندازد نقاب از عکس رخسارش نگارستان چین گردد درو دیوار کاشانه

5 من از عشقش چنان مستم که عمر جاودان دانم فروغ شمع رخسارش گرم سوزد چو پروانه

6 ز روی دوست تا باشم نتابم رخ چو آئینه باره گر کند دشمن سرم صد پاره چون شانه

7 ملامت مرد عاشق را چو باد اندر قفس باشد کجا در گوش جان گیرد مرا زینگونه افسانه

8 کسی ابن یمین را گفت کورندست و میخواره بتضمین گو بیا بشنو ز من این بیت مستانه

9 چراغ عالم علوی بهر روزن دهد نوری تواش در صومعه بینی و من در کنج میخانه

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر