-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 سرو کشمر که سمر گشت ز بستان برخاست سرو سیمین بر ما از چمن جان برخاست
2 این چه روی است که از گوشه برقع بنمود که قیامت ز نهاد من حیران برخاست
3 خط سبزش نگرید آمده در گرد لبش اینک آن خضر که از چشمه حیوان برخاست
4 در میان آمد و بنشست و چو بیرون شد باز این همه فتنه از آن سرو خرامان برخاست
5 کفر و اسلام به هم بر زد و کی بنشیند رستخیزی که از آن زلف پریشان برخاست
6 دلبرا ذره به خورشید کند میل و مرا طمع وصل تو در سر ز پی آن برخاست
7 من اگر سر برود با تو به سر خواهم برد تا نگویند به عجز از سر پیمان برخاست
8 نتوان از سر پیمان تو برخاست ولیک از سر جان به تمنای تو بتوان برخاست
9 ذره ای مهر تو در جان نزاری بنشست این همه ولوله از خلق قهستان برخاست