1 موجب جمعیت نجوم به عقرب کرد از گردون سوال شاه زمانه
2 گفت که چون رایتت به عزم توجه لشکری آراست کش نبود کرانه
3 میر سپاه فلک به بارگه خویش کرد امیری طلب زهر در خانه
4 تا کند از سروران خیل کواکب کوکبهای در مواکب تو روانه
اولین نفری باشید که نظر میدهید
این شعر چه حسی در تو زنده کرد؟ برداشتت رو بنویس، تعبیرت رو بگو، یا پرسشی که در ذهنت اومده رو مطرح کن.
1 جز نقش صورتت دل، نقشی نمیپذیرد تو جان نازنینی و ز جان نمیگزیرد
2 ما غرق آب و زاهد، دم میزند ز آتش گو: دم مزن که این دم با ماش در نگیرد
1 میکشم دردی که درمانیش، نیست میروم راهی که پایانیش نیست
2 هر که در خم خانه عشق تو بار یافت برگ هیچ بستانیش نیست
1 حلقه زلف تو، سرمایه هر سودایی است غمزه مست تو، سر فتنه هر غوغایی است
2 راز سر بسته زلفت، مگشا، پیش صبا که صبا هم نفسش هرکس و هر دم جایی است
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به