-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 به گاه رقص، چون در انجمن می در قدح ریزی به سر غلتم، چو بنشینی، ز پا افتم چو برخیزی
2 کنم اظهار رنجوری، بهر کس میرسم؛ شاید نگیرد دامنت کس، گر تو روزی خون من ریزی
3 تو وقتی حال من دانی، که چون من بر سر راهی بامیدی نشینی صبح و شب نومید برخیزی
4 شنیدم، رحم بر اغیار آوردی، از آن ترسم که چون بینی مرا، از کشتن منهم بپرهیزی
5 مگو با مدعی حرفی که گویم با تو پنهانی چرا باید که چون بینی مرا از شرم بگریزی؟!