-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 ساقی عشق چو می در قدح مستان ریخت شحنه عقل چو بشنید زمجلس بگریخت
2 چه کمند است خم زلف نکویان یا رب هر که پیوست بدین حلقه زعالم بگسیخت
3 دوست باز از لب شیرین سخن از دشمن گفت شهد با زهر هلاهل زچه یارب آمیخت
4 این نه خطست بر آن عارض گلرنگ که دوش زلفکان بر گل رخساره تو غالیه بیخت
5 پیر میخانه ما بود در آنجا طراح چونکه معمار ازل طرح جهان را میریخت
6 شیر حق دست خداوند که از یک جولان اسب قدرت بهمه ساحت امکان انگیخت
7 دست آشفته و دامان شما آل عبا همچو خاریست که بر دامن گلها آویخت