نمی توان خبری دادن از حقیقت از قاسم انوار غزل 144

قاسم انوار

آثار قاسم انوار

قاسم انوار

نمی توان خبری دادن از حقیقت دوست

1 نمی توان خبری دادن از حقیقت دوست ولی ز روی حقیقت حقیقت همه اوست

2 بیا، که وصف جمال تو می رود، بشنو بیا، که قصه صاحبدلان بوجه نکوست

3 با بروت نتوان کرد اشارتی، که مدام ز ترک چشم تو ترسم، که مست و عربده جوست

4 کمینه جرعه رندان دیر ما دریاست ز حد گذشت حکایت، چه جای جام و سبوست؟

5 جهان اگر همه لب گردد از کرامت وقت نصیب جنس مقلد نباشد الا پوست

6 ز جور دشمن و طعن رقیب و سوز فراق مرا که جامه بصد پاره شد چه جای رفوست؟

7 بوقت رفتن، قاسم، مگو دریغ و بگو که: می رود بعلی رغم خصم، دوست بدوست

عکس نوشته
کامنت
comment