1 نتوان سخن از دهان تنکت گفتن زیراک نگنجد اندرو هیچ سخن
2 گر با دهنت پسته کند هم تنگی بر در دهن و زبانش از بیخ بکن
1 مرا چو یاد خراسان گذر کند بضمیر ز خون دیده کنم همچو لاله برگ زریر
2 چنانم آتش دل بر فلک زبانه زند که یک شرر بود از شعله هاش چرخ اثیر
1 شاه جهان چو پای فرا پیش صف نهاد دشمن برای تیر وی از جان هدف نهاد
2 دارای دین طغایتمور خان که بر دلش ایزد بروز کین رقم لاتخف نهاد