1 نتوان سخن از دهان تنکت گفتن زیراک نگنجد اندرو هیچ سخن
2 گر با دهنت پسته کند هم تنگی بر در دهن و زبانش از بیخ بکن
1 مرا ز جور تو ای روزگار سفله نواز بسیست غصه چگویم که قصه ایست دراز
2 بناز میگذرانند عمر بیهنران هنروران ز تو افتاده اند در تک و تاز
1 ایدل گرت شناختن راه حق هواست خود را بدان که عارف خود عارف خداست
2 غم ره مده بخویشتن ار وقت خوش نماند زیرا که وقت فوت شد اما خوشی بجاست