- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 در باغ چو بالایت سروی نتوان دیدن صد سرو فدا بادا هنگام خرامیدن
2 ای نور الهی را از روی شما عکسی ما آینه صانع خواهیم پرستیدن
3 صبح از هوس رویت رفتم به گلستانها باشد که کنم خود را مشغول به گل چیدن
4 گلها چو مرا دیدند فریاد برآوردند کان گل که تو میخواهی اینجا نتوان دیدن
5 چون ابر همیگریم بر غنچهٔ خندان لب تا از شکرت دیدم شیرینی خندیدن
6 فرهاد اگر دیدی آن چهره شیرین را از دست شدی دستش در سنگ تراشیدن
7 در چشم منی نتوان خار مژه بر هم زد ترسم که گلت یابد زحمت ز خراشیدن