از در یار گذر نتوان کرد از عراقی غزل 78

از در یار گذر نتوان کرد

1 از در یار گذر نتوان کرد رخ سوی یار دگر نتوان کرد

2 ناگذشته ز سر هر دو جهان بر سر کوش گذر نتوان کرد

3 زان چنان رخ، که تمنای دل است صبر ازین بیش مگر نتوان کرد

4 با چنین دیده، که پرخوناب است به چنان روی نظر نتوان کرد

5 چون حدیث لب شیرینش رود یاد حلوا و شکر نتوان کرد

6 سخن زلف مشوش بگذار دل ازین شیفته‌تر نتوان کرد

7 قصهٔ درد دل خود چه کنم؟ راز خود جمله سمر نتوان کرد

8 غم او مایهٔ عیش و طرب است از طرب بیش حذر نتوان کرد

9 گرچه دل خون شود از تیمارش غمش از سینه به در نتوان کرد

10 ابتلایی است درین راه مرا که از آن هیچ خبر نتوان کرد

11 گفتم: ای دل، بگذر زین منزل محنت آباد مقر نتوان کرد

12 گفت: جایی که عراقی باشد زود از آنجای سفر نتوان کرد

عکس نوشته
کامنت
comment