-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 از در یار گذر نتوان کرد رخ سوی یار دگر نتوان کرد
2 ناگذشته ز سر هر دو جهان بر سر کوش گذر نتوان کرد
3 زان چنان رخ، که تمنای دل است صبر ازین بیش مگر نتوان کرد
4 با چنین دیده، که پرخوناب است به چنان روی نظر نتوان کرد
5 چون حدیث لب شیرینش رود یاد حلوا و شکر نتوان کرد
6 سخن زلف مشوش بگذار دل ازین شیفتهتر نتوان کرد
7 قصهٔ درد دل خود چه کنم؟ راز خود جمله سمر نتوان کرد
8 غم او مایهٔ عیش و طرب است از طرب بیش حذر نتوان کرد
9 گرچه دل خون شود از تیمارش غمش از سینه به در نتوان کرد
10 ابتلایی است درین راه مرا که از آن هیچ خبر نتوان کرد
11 گفتم: ای دل، بگذر زین منزل محنت آباد مقر نتوان کرد
12 گفت: جایی که عراقی باشد زود از آنجای سفر نتوان کرد