نتوان یافت به خود منزل و مأوای تو از سعیدا غزل 27

نتوان یافت به خود منزل و مأوای تو را

1 نتوان یافت به خود منزل و مأوای تو را که ندیده است به غیر از تو کسی جای تو را

2 عمرها شد که حنا کرده به خوبان بیعت که به کام دل خود بوسه زند پای تو را

3 فرق ننهادم و تغییر ندیدم دیدم مسجد و سبحه و زنار و کلیسای تو را

4 همه جا جای دل و جان عزیز است عزیز خوب گردیدم و دیدم همه اعضای تو را

5 منت از دیده کشم گر تو نهی پا بر چشم گرد خود گردم و کردم سر سودای تو را

6 می تواند به نفس گرم کند عالم را کیست گوید سخن سرد سعیدای تو را

عکس نوشته
کامنت
comment