برنمی آید مرا زان لعل از جهان ملک خاتون غزل 899

جهان ملک خاتون

آثار جهان ملک خاتون

جهان ملک خاتون

برنمی آید مرا زان لعل جان افزای کام

1 برنمی آید مرا زان لعل جان افزای کام وز شراب عشق او چون چشم او مستم مدام

2 چون صراحی می رود خون دلم از جور یار دایماً سرگشته ام در مجلس او همچو جام

3 می پزم سودای زلف یار در دیگ هوس عقل می گوید تو تا کی می پزی سودای خام

4 صبر می باید مرا در عاشقی و چاره نیست همچو مرغ زیرک ای دل چون درافتادی به دام

5 ای صبا چون بگذری هیچت فتد کز مردمی سوی یار من بری از خسته ی مسکین پیام

6 گو من مهجور در عشق تو سرگردان شدم در جهان از وصل تو هرگز ندیده هیچ کام

7 می فرستم از دل و جانت سلامی دم به دم ور تو در سالی کنی یکبار یاد ما تمام

عکس نوشته
کامنت
comment