شمع سان شام غمت، منّت فردا از حزین لاهیجی غزل 724

حزین لاهیجی

حزین لاهیجی

حزین لاهیجی

شمع سان شام غمت، منّت فردا نکشیم

1 شمع سان شام غمت، منّت فردا نکشیم از سر کوی تو گر سر برود، پا نکشیم

2 شعله ناچار بود آتش افروخته را نتوانیم که آه از دل شیدا نکشیم

3 منّت از دست و دل خویش کشیدیم، بس است دم آبی به لب تشنه ز دریا نکشیم

4 گر در خلد، به روی نگهم باز کنند بی رُخت گردن مژگان به تماشا نکشیم

5 ساقی، از شرب یهودانه سالوس چه فیض؟ خون حسرت به از آن باده که رسوا نکشیم

6 گرچه دانیم که وصلت به تمنا ندهند همچنان دست ز دامان تمنا نکشیم

7 زنده از فیض سموم ره عشقیم حزین منتی از دم جان بخش مسیحا نکشیم

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر