می شود دل چو گل از عیش پریشان از حزین لاهیجی غزل 752

حزین لاهیجی

حزین لاهیجی

حزین لاهیجی

می شود دل چو گل از عیش پریشان چه کنم؟

1 می شود دل چو گل از عیش پریشان چه کنم؟ غنچه سان گر نکشم سر به گریبان چه کنم؟

2 داده جمعیت دلهای اسیران بر باد نکنم شکوه از آن زلف پریشان چه کنم؟

3 دل به آن چشم فسون ساز که چشمش مرساد من گرفتم ندهم، با صف مژگان چه کنم؟

4 طعنه بر بی دل و دینان مزن ای زاهد شهر دل و دین می برد آن نرگس فتان چه کنم؟

5 سر و سامان بود ارزانی ناقص خردان من که دیوانهٔ عشقم سر و سامان چه کنم؟

6 چند گویی که به دل مهر بتان پنهان دار بوی یوسف رود از مصر به کنعان چه کنم؟

7 من نه آنم که به دنبال دل از جا بروم می کشد سوی خود آن سرو خرامان چه کنم؟

8 می زنم خویش به آن شعلهٔ بی باک حزین بیش ازین نیست مرا طاقت هجران چه کنم؟

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر