1 می تواند در نظر نقش خیال یار بست آنکه راه خواب را بر دیدهٔ بیدار بست
2 دل نهان در گرد الفت کرده از اندک غمی بر رخ آیینه از آهی توان دیوار بست
3 می توانم کرد عرض حال دل از هر نگاه گر زبان شکوه ام را حیرت دیدار بست
اولین نفری باشید که نظر میدهید ✨
1 چسان بینم به دست غیردامان وصالش را پریرویی که پروردم به خون دل نهالش را
2 به جای اشک حسرت خون دل می بارد از چشمم زمژگان تا به چنگ آورده دامان خیالش را
1 چسان عنقا کند با هوشم آهنگ پریدنها که ریزد سستی پرواز او رنگ تپیدنها
2 به عزم چیدن گل تا خرامت گلشنآرا شد بود از شوق دستت غنچه دلتنگ نچیدنها
1 زدل بیرون می برد یاد ایام شبابم را عمارت می کند پیمانه ای حال خرابم را
2 زبان رمز می فهمی مشو غافل زمکتوبم به خود پیچیدن او می نماید پیچ و تابم را
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به
دیدگاهها **