1 می تواند در نظر نقش خیال یار بست آنکه راه خواب را بر دیدهٔ بیدار بست
2 دل نهان در گرد الفت کرده از اندک غمی بر رخ آیینه از آهی توان دیوار بست
3 می توانم کرد عرض حال دل از هر نگاه گر زبان شکوه ام را حیرت دیدار بست
اولین نفری باشید که نظر میدهید
این شعر چه حسی در تو زنده کرد؟ برداشتت رو بنویس، تعبیرت رو بگو، یا پرسشی که در ذهنت اومده رو مطرح کن.
1 گشت از اندیشهٔ آن ترک ستم مشرب ما همچو تبخال گره بر لب ما مطلب ما
2 سوز عشق از سر ما تا دم آخر نرود استخوانی شده چون شمع ز داغت تب ما
1 کی به گوش او کند جا ناله های زار ما سرمهٔ آواز شد خون دل افگار ما
2 غنچه سان از شکوه گر لبریز خون دل شویم گل کند رنگ خموشی از لب اظهار ما
1 غیر رسوایی چه حاصل از بیان ما به ما سوز دل روشن چو شمع ست از زبان ما به ما
2 شمع آسا آتش افتد از زبان ما به ما می توان پی برد از طور بیان ما به ما
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به