1 کافور بیخت ابر چو بر بوستان باغ کنجی بجوی و همدمی و از جهان فراغ
2 بر جای سرو و گل بنشان یار معتدل می نه بجای لاله و نرگس کن از ایاغ
3 شمعی بدست آر که پروانه اش شوی روشن کنی بخلوت دل از رخش چراغ
4 بگذار بلبله زمی و بذله ای بگوی بلبل اگرچه رفت و چمن کرد وقف زاغ
5 ساقی اگر چه جام بکف آیدت زدر از چهره و شراب توان کرد طرح باغ
6 بردار از دهان صراحی تو پنبه را تا دست ساقیت بنهد پنبه ای بداغ
7 لیلی نشسته در حشم دلبری بناز مجنون عبث ببادیه حیران بکوه و راغ
8 آشفته شاهباز شو و کبک کن شکار مردار خور مباش تو چون زاهد و کلاغ
9 شور علی بکاسه سر جای میدهدم سودای مختلف بزدائیم از دماغ
10 شاهی که در غدیر رسول جهانیان او را خلیفه خواند که کامل شدش بلاغ
دیدگاهها **