1 آمد به وداعم آن نگار دلبر گریان و زنان دو دست بر یکدیگر
2 پر خون رخش از زخم و رخ از گریه چو زر بر لاله کامگار و بر لؤلؤی تر
1 تا مرا بود بر ولایت دست بودم ایزد پرست و شاه پرست
2 امر شه را و حکم الله را نبدادم به هیچ وقت از دست
1 ای آن که فلک نصرت الهی بر کنیت و نامت نثار دارد
2 هر چیز که گیتی بدان بنازد از همت تو مستعار دارد
1 ای خواجه دل تو شادمان باد جان تو همیشه در امان باد
2 این رای سفر که یش داری بر تو به خوشی چو بوستان باد