1 آمد بر من چو بر کفم زر پنداشت چون دید که زر نداشتم ره بگذاشت
2 از حلقۀ گوش او مرا شد معلوم کانجا که زرست گوش می باید داشت
1 اهل تو بازار گوهر بشکند زلف تو ناموس عنبر بشکند
2 درّ دندان تو خون صف برکشد شکّر اندر قلب لشکر بشکند
1 بی تو مرا زندگی بکار نیاید محنت هجر تو در شمار نیاید
2 در چمن وصل روی تو گل عیشم پی مدد خون دل ببار نیاید
1 بریز سایۀ زلف تو عقل گمراهست غلام روی تو چون آفتاب پنجاهست
2 مرا ز حسن تو تا دیده داد آگاهی ز خویشتن نیم آگه خدای آگاهست