- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 آمد بر من خادمکی همچو دو پیکر ز آهن زده بر خود گرهی سخت میانش
2 دارد دو سر و یک دهن اما دهنش را نی رسته دندان بوی اندر نه زبانش
3 وین طرفه که بی آنکه نماید سر دندان پاره کند آنرا که در آید بدهانش
4 بی روح و روانست ولی کار بری جلد دارد ذکر اما کس و کونست عیانش
5 تا در نکنی در کس و کون وی انگشت در کار نیاید تن بی روح و روانش