- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 آمد به تیغ کین ره ارباب دین زده طرف کله شکسته گره بر جبین زده
2 هم دستی دو نرگس او بین که وقت کار بر صید آن کشیده کمان تیر این زده
3 در پرده دارد آن مه مجلس نشین دریغ رویی که طعنه بر مه گردون نشین زده
4 آن خردسال تاجو صراحی کشیده قد بسیار شیشهٔ دل ما بر زمین زده
5 از زخم و داغ تازهام امشب هزار بار خون سر ز جیب و شعله سر از آستین زده
6 دارد به ذوق تا نفس آخرین مرا زخمی که بر من از نگه اولین زده
7 خوش وقت محتشم که دگر زین غزل برآب خوش نقشها ز خامه سحر آفرین زده