آمد بهار و گلرخ من در سفر هنوز از جامی غزل 466

آمد بهار و گلرخ من در سفر هنوز

1 آمد بهار و گلرخ من در سفر هنوز خندید باغ و چشم من از گریه تر هنوز

2 شاخ شکوفه از خطر دی برست لیک باشد ز آه سرد منش صد خطر هنوز

3 آمد درخت گل به بر اما چه فایده چون آن نهال تازه نیامد به بر هنوز

4 از سرو و گل چه سود خبر گفتنم که من زان سرو گلعذار ندارم خبر هنوز

5 با باد بوی کیست چو آن نورسیده گل دامن کشان نکرده به بستان گذر هنوز

6 مگشا نظر به لاله و نرگس که غایب است چشم و چراغ مردم صاحبنظر هنوز

7 خلقی به عیش خنده زنان در چمن چو گل جامی چو لاله غرقه به خون جگر هنوز

عکس نوشته
کامنت
comment