1 آمد سحر آن نگار خونین جگران پرسید ز احوال منِ دل نگران
2 کردم ز فراق شکوه، خندان شد و گفت من در دل و بی نصیب، کوته نظران
1 هر چه بستیم و گشودیم عبث هر چه گفتیم و شنودیم عبث
2 راه مقصود به جایی نرسید پای پر آبله سودیم عبث
1 با همه دعوی اسلام چو اصحاب سعیر روزگاری ست که در دوزخ هندیم اسیر
2 از ضعیفی شدهام چون رگ اندیشه نزار در جوانی شده ام پیرتر از عالم پیر
1 ما خضر دل به چشمه پیکان فروختیم ارزان به تیغ غمزه رگ جان فروختیم
2 رنج تو بود راحت ما دل فتادگان ای زهد، مژده باد که ایمان فروختیم
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به