1 آمد سحر آن نگار خونین جگران پرسید ز احوال منِ دل نگران
2 کردم ز فراق شکوه، خندان شد و گفت من در دل و بی نصیب، کوته نظران
1 دیدم صنمی، های صلا، کعبهنشینها بیعانه ببازید به یادش دل و دینها
2 در عشق، دل از کوثر و رضوان نگشاید از دوست تسلی نتوان گشت، به اینها
1 دل فلک معنوی است، عقل رصددان او داغ محبت بود اختر تابان او
2 ابجد عشق و ولاست حکمت اشراقیان والی یونان بود طفل دبستان او
1 زد حلقه عشق، بر در دولتسرای ما نقش مراد شد، شکن بوریای ما
2 از غمزهٔ تو رفت ز خونم فسردگی جوش نشاط زد، می مرد آزمای ما