آمد ازملک عشق لشکر درد از جامی غزل 211

آمد ازملک عشق لشکر درد

1 آمد ازملک عشق لشکر درد مرد باید کنون که گیرد مرد

2 تندبادی ز کوی عشق وزید که برآمد ز خاکساران گرد

3 فارغند از جفای یار اغیار یارما هرچه کرد با ما کرد

4 هرکس از خم عشق رنگی یافت عاشق واشک سرخ و چهره زرد

5 نفس عاشقان جهانسوز است کار افسردگان بود دم سرد

6 کاست جانم پی فزایش دوست چشم بگداخت هرکه جان پرورد

7 جامی از غیر دوست فرد نشین دوست فرد است و دوست دارد فرد

عکس نوشته
کامنت
comment