آمد سحر به پرسش من یار با رقیب از آذر بیگدلی غزل 15

آذر بیگدلی

آثار آذر بیگدلی

آذر بیگدلی

آمد سحر به پرسش من یار با رقیب

1 آمد سحر به پرسش من یار با رقیب یا من زرشک جان دهم امروز، یا رقیب

2 از خون من که کشته شدم، پیش از او گرفت ز آن پیشتر که کشته شود خونبها رقیب!

3 ای بیوفا، بس است جفا از خدا بترس تا چند بینم از تو جفا من، وفا رقیب!

4 زارم بکش برو، که ببیند چو کشته ام؛ ناید ز بیم جان دگرت از قفا رقیب!

5 چون پایمال رشکم، از این بزم رفتنم بهتر؛ ببزم تا ننهاده است پا رقیب!

6 بیگانه، بایدم ز تو ناآشنا شدن زان پیشتر که با تو شود آشنا رقیب

7 مردم ز بدگمانی دل، گیرم ای پری هم پاکدامنی تو و، هم پارسا رقیب!

8 از کوی یار آذر اگر میروی برو آگه ز خواری تو نگشته است تا رقیب!

عکس نوشته
کامنت
comment