- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 آمد سحر به پرسش من یار با رقیب یا من زرشک جان دهم امروز، یا رقیب
2 از خون من که کشته شدم، پیش از او گرفت ز آن پیشتر که کشته شود خونبها رقیب!
3 ای بیوفا، بس است جفا از خدا بترس تا چند بینم از تو جفا من، وفا رقیب!
4 زارم بکش برو، که ببیند چو کشته ام؛ ناید ز بیم جان دگرت از قفا رقیب!
5 چون پایمال رشکم، از این بزم رفتنم بهتر؛ ببزم تا ننهاده است پا رقیب!
6 بیگانه، بایدم ز تو ناآشنا شدن زان پیشتر که با تو شود آشنا رقیب
7 مردم ز بدگمانی دل، گیرم ای پری هم پاکدامنی تو و، هم پارسا رقیب!
8 از کوی یار آذر اگر میروی برو آگه ز خواری تو نگشته است تا رقیب!