1 چوب قفس نخست زخس می کنیم ما پس مرغ شعله را بقفس می کنیم ما
2 صحرای دلگشای دل ماست خامشی کسب هوا ز حبس نفس می کنیم ما
3 در سینه سر عشق زخامی نهفته ایم پنهان رموز شعله به خس می کنیم ما
4 جویا حیات ما به دم مرتضی علیست روشن چراغ خود به نفس می کنیم ما
اولین نفری باشید که نظر میدهید
این شعر چه حسی در تو زنده کرد؟ برداشتت رو بنویس، تعبیرت رو بگو، یا پرسشی که در ذهنت اومده رو مطرح کن.
1 چنان پرورده آغوش نزاکت در کنار او را که سنگینی کند پیراهن بوی بهار او را
2 به سیر گلشنش با این نزاکت چون توان بردن رسد ترسم ز موج نکهت گل زخم خار او را
1 سوختم در یاد شمع عارض جانانهها بر هوا دارد غبارم شوخی پروانهها
2 باده تا افروخت شمع عارضش را میکند موج می بیتابی پروانه در پیمانهها
1 می نماید در شب تاریک راه دور را چشمی از شمع است روشن تر عصای کور را
2 رستمی، تا چون کمان حلقه بر خود غالبی می کند گردآوری برگشتن از خود زور را
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به