- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 بدست باد گهگاهی سلامی میرسان یارا که از لطف تو خود آخر سلامی میرسد ما را
2 خنک باد سحرگاهی که در کوی تو گه گاهش مجال خاک بوسی هست و ما را نیست آن یارا
3 شکایت نامه شوق تو را بر کوه اگر خوانم ز رقت چشمهها گردند گریان سنگ خارا را
4 ز رفتن راه عاجز کرد و ره را نیست پایانی اگر کاری به سر میشد، ز سر میساختم پا را
5 ز شرح حال من، زلف تو طوماری است سر بسته اگر خواهی خبر، بگشا، سر طومار سودا را
6 شب یلدا است هر تاری ز مویت، وین عجب کاری که من روزی نمیبینم، خود این شبهای یلدا را
7 به فردا میدهی هر دم، مرا امید و میدانم که در شبهای سودایت، امیدی نیست فردا را
8 نسیم صبح اگر یابی، گذر بر منزل لیلی بپرسی از من مجنون، دل رنجور شیدا را
9 ور از تنهایی سلمان و حال او خبر، پرسد بگو بیجان و بیجانان، چه باشد حال تنها را