- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 تا زماه طلعتت، طرف نقاب، افتاده است لرزه از عکس رخت، بر آفتاب، افتاده است
2 رحمتی فرما، که از باران اشک چشم من مردم بیچاره را، در خانه آب، افتاده است
3 میکشد مسکین دلم، تاب طناب طرهات چون کند، در گردن او، این طناب، افتاده است
4 خیل خونخوار خیال، اطراف چشم من، گرفت آنچنان کز دیده من، راه خواب، افتاده است
5 همدمی دارم عزیز، از من جدا خواهد شدن لاجرم مسکین دلم، در اضطراب، افتاده است
6 چشم مستت دیدهام، روزی، وزان مستی هنوز در خرابات مغان، سلمان، خراب افتاده است