1 به افسون محبت دست آتش را به مو بندم چو غنچه بر گل کاغذ، طلسم رنگ و بو بندم
2 گرفتم سهل کار عشق را، بر من جهان خندد که می خواهم ره سیلاب را چون آب جو بندم
3 سخن ها از زبان من به آن بی باک می گویند شوم خاموش و بر احباب راه گفتگو بندم
4 کمر در خدمت بت خود مرا از کار افتاده ست مگر زنار خود را همچو قمری بر گلو بندم
5 سلیم امشب ز مستی دل اناالحق می زند دیگر نشد ممکن که بتوانم دهان این سبو بندم