1 پروانه و شمع و گل شبی آشفتند در طرف چمن
2 وز جور و جفای دهر با هم گفتند بسیار سخن
3 شد صبح، نه پروانه به جا بود و نه شمع ناگاه صبا
4 برگل بوزید و هر دو با هم رفتند من ماندم و من
اولین نفری باشید که نظر میدهید
این شعر چه حسی در تو زنده کرد؟ برداشتت رو بنویس، تعبیرت رو بگو، یا پرسشی که در ذهنت اومده رو مطرح کن.
1 دلم از عشق آن بت نوشاد چند باید شکسته و ناشاد
2 چند باید ستم براین دل و جور که دل است این، نه آهن و پولاد
1 دارد سرهنگ شهریار محمد لطف به من، چون به یار غار محمد
2 ما و محمد دو دوستار قدیمیم کی رود از یاد دوستار، محمد
1 دل ز جا برد سحر مرغ سحرخیز مرا مژدهای داد خوشآهنگ و دلاویز مرا
2 گفت کآزادیخواهان دیار کشمر برگزیدند به تکریم و به تعزیز مرا
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به