- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 مگر لب تو قرین شراب می گردد که آب در دهن آفتاب می گردد
2 چگونه حرف غم آرم به این حیا بر لب که شعله می زند آنجا و آب می کردد
3 چنان ز روی تو دیدم گل مراد امشب که زهر گریه به چشمم گلاب می گردد
4 ز بس خیال تو آرد هجوم بر چشمم به گرد هر مژه صد آفتاب می گردد
5 دلت به من ده، به روی کرشمه ریز و ببین که از تو دل مردم خراب می گردد
6 چه آتش است ندانم به سینهٔ عرفی که دوزخ از نفس او کباب می گردد