- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 گشود برقع و توفان حسن عالم سوخت متاع شادی و غم جمع بود در هم سوخت
2 که زد به داغ دلم دامن کرشمه که باز به نیم شعله هم خان و مان مرهم سوخت
3 فروغ حسن تو در گلشن بهشت افتاد که برگ لاله و گل در میان شبنم سوخت
4 به العطش مگشا لب که خضر وادی عشق گلوی تشنه به آب حیات و زمزم سوخت
5 جز آب ساقی عشقم که جام جرعه ی او کلیم را کف دست و مسیح را دم سوخت
6 دلم به گوشه نشینان عشق می لرزد که حسن او گل شوخی بچید و عالم سوخت
7 به لوح مشهد پروانه این رقم دیدم که آتشی که مرا سوخت خویش را هم سوخت
8 خوشم که سوخت دو کون از غمت وزین خوشتر که کس به داغ دل عرفی از غمت کم سوخت