1 از آهِ درون کام و زبانم بمسوز وز فرقت خود به یک زمانم بمسوز
2 فعل بدمن بپوش و خونم بمریز بر دردِ دلم ببخش و جانم بمسوز
اولین نفری باشید که نظر میدهید
این شعر چه حسی در تو زنده کرد؟ برداشتت رو بنویس، تعبیرت رو بگو، یا پرسشی که در ذهنت اومده رو مطرح کن.
1 ندای غیب به جان تو میرسد پیوست که پای در نه و کوتاه کن ز دنیی دست
2 هزار بادیه در پیش بیش داری تو تو این چنین ز شراب غرور ماندی مست
1 ای برده به آبروی آبم وز نرگس نیم خواب خوابم
2 تا روی چو ماه تو بدیدم افتاده چو ماهیی ز آبم
1 تا دل من راه جانان بازیافت گوهری در پردهٔ جان بازیافت
2 دل که ره میجست در وادی عشق خویش را گم کرد ره زان بازیافت
1 ترا در علم معنی راه دادند بدستت پنجهٔ الله دادند
2 ترا از شیر رحمت پروریدند براه چرخ قدرت آوریدند
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به