بساز بر بط و برزن از حکیم نزاری قهستانی غزل 957

حکیم نزاری قهستانی

حکیم نزاری قهستانی

حکیم نزاری قهستانی

بساز بر بط و برزن رهِ قلندریان

1 بساز بر بط و برزن رهِ قلندریان قلندری چو بگفتی چه حاجت است بیان

2 ز دستِ ساقیِ وحدت بنوش باده شوق ز خویشتن به در آی و عیان ببین به عیان

3 گرت به بت‌کده خواند کمر زدین بگشای ورت به کفر اشارت کند ببند میان

4 که گر گناه به فرمان کنی بود طاعت و گر خلاف کنی طاعتت بود عصیان

5 تو تا برون نروی پاک در نیاید دوست مکن به شرکتِ خویش این یگانگی به زیان

6 تو دور می‌روی و او بسی قریب‌ترست هزار بار به جانِ تو از رگِ شریان

7 به ترّهات مکن التفات زان که بود چو خشت بر سرِ دریا حدیثِ بی‌بنیان

8 به جز کلامِ محقّق دگر محال و مجاز به جز هدایتِ مولا دگر همه هذیان

9 نزاریا تو پس آن گه تمام مست شوی که نیم‌جرعه به کامت رسد ز جامِ کیان

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر