1 بوعلی دقاق آن شیخ جهان شد بنزدیک مریدی میهمان
2 آن مرید از عشق او میسوخت زار کرده بودش روزگاری انتظار
3 شیخ بنشست آن مرید نونیاز گفت شیخا کی بخواهی رفت باز
4 گفت ناافتاده وصلی اتفاق پیش باز آوردی آواز فراق
1 ای دلم مست چشمهٔ نوشت در خطم از خط سیه پوشت
2 باد سرسبزی خطت که به لطف سر برون زد ز چشمهٔ نوشت
1 دم مزن گر همدمی میبایدت خسته شو گر مرهمی میبایدت
2 تا در اثباتی تو بس نامحرمی محو شو گر محرمی میبایدت
1 هر شور وشری که در جهان است زان غمزهٔ مست دلستان است
2 گفتم لب اوست جان، خرد گفت جان چیست مگو چه جای جان است
1 ترا در علم معنی راه دادند بدستت پنجهٔ الله دادند
2 ترا از شیر رحمت پروریدند براه چرخ قدرت آوریدند